تعریف کنایه : هرگاه کلمه را طوری بیان کنیم که علاوه بر معنی لفظی و حقیقی معنای پوشیده ای نیز داشته باشد ومقصودمان همان معنای دوم مجازی (پوشیده) باشد، از صنعت ادبی کنایه سود برده ایم. چنانکه اگر بگوییم « کلاه فلانی پشم ندارد » ، نبودن پشم در کلاه او ظاهر کلام و معنی حقیقی آن است، اما اگر مقصودمان زبونی و بی دست و پایی او باشد ( زیرا چون ضعیف و ترسو بوده هر کس پشمی از کلاه او را ربوده است) این کلام، کنایه است.

آب از آب تکان نخوردن :

کنایه از آرامش ، بدون نگرانی

آب از آسیاب افتادن :

آرامشی برقرار شد، سرو صدا خاموش شد

آب از سر گذشتن:

امید نداشتن به پایان آمدن امری

كج دار و مريز :

كنايه از ملاحظه كاري و احتياط

آهودل ، گاو دل :

کنایه از فرد ترسو

کسی به کسی نیست :

کنایه از آشفتگی اوضاع

آتش پاره :

کنایه از فرد شرور

آسمان جل :

کنایه از فرد فقیر

ورورجادو :

کنایه از آدم پرحرف

هزار میخ :

کنایه از آسمان پرستاره

پا در هوا :

کنایه از کاری بی اساس و ناپاپدار

اجل معلق :

کنایه از خطری که هر لحظه ممکن است فرا رسد

خانه خراب شدن :

کنایه از بدبخت

نانكور:

کنایه از حق نشناس

چپ اندر قیچی:

کنایه از کار آشفته و بی نظم

دامن گستر :

کنایه از فراگیرنده و وسعت دهنده

نطقش کور شدن:

کنایه از براثر گفتگو وجنجال سخن کسی قطع شدن، از ادامه صحبت بازماندن.

میان دعوا نرخ معین می کند:

کنایه از مقصود خود را در موقعی نامناسب و غیر منتظره بیان داشتن

میان دعوا حلوا خیر نمی کنند:

کنایه از منتظری در حین دعوا و زد و خورد حرف خوش و خوردنی نثار هم کنند، نتیجه دعوا خسارت و زیان است.

میان دعوا اوقات تلخی نکن:

کنایه از به شوخی، چون کسی خشمگین گردد و بنای بد حرفی بگذارد برای آرام کردن و خندانیدن او چنین می گویند.

میان حرف کسی دویدن:

کنایه از حرف کسی را بریدن، به میان حرف کسی حرف آوردن

میان تهی تر از طبل:

کنایه از شخص پرمدعا و بی هنر

میان بستن:

کنایه از برای انجام کاری آماده شدن

میان دو سنگ آرد خواستن:

کنایه از آدم طمعکاری است، در پی سودجویی و استفاده است.

میان زمین و آسمان ماندن:

کنایه از سرگردان کار خود بودن ، سرگشته و حیران ماندن

میان دو نفر را بهم زدن:

کنایه از ایجاد نفاق و کدروت بین دو نفر

چرتش پاره شده :

کنایه از یکه خوردن و بسختی پریدن از خواب

چراغ هیج کس تا صبح نسوزد:

کنایه از روزهای خوش و خوشبختی های انسان دایمی و پایدار نیست.

چراغ پای خودش را روشن نمی کند:

همانند:کوزه گر از کوزه شکسته آب می خورد.

چر اندر چار گفتن:

کنایه از سخنان بی معنی و بی سروته گفتن ، یاوه گویی کردن

چاه نکنده منار دزدیدن:

کنایه از بدون تهیه نقشه و مقدمات امر دست به کار شدن.

چشم آب نخوردن:

انتظار درست شدن کاری را نداشتن ، باور نکردن

چشمت را درویش کن:

کنایه از نظر پاک باش و حرمت را نگهدار، شتر دیدی ندیدی

چشم بسته غیب گفتن:

کنایه از سخن گفتن از بدیهیات ، صبحت چیزی که شنونده قبلا از آن اطلاع دارد.

چشمت روز بد نبیند:

کنایه از همان بهتر که نبودی و ندیدی که چقدر تاثرآور بود.

چشم کسی آب نخوردن:

کنایه از تصور انجام کاری یا امری را مشکل دانستن، امید نداشتن

کاسه چه کنم در دست داشتن:

کنایه از دچار درماندگی و سرگردانی بودن، همیشه از بخت خود شاکی بودن.

کاسه و کوزه را سرکسی شکستن:

کنایه از دق دلی خود را به سرکسی خالی کردن.

کاسه و کوزه کسی را بهم زدن:

کنایه از وسایل زندگی کسی را بهم زدن، سبب آزار و اذیت کسی شدن

کاسه همان کاسه است و آش همان آش:

کنایه از چیزی تغییر نیافته و کارها برهمان منوال پیشین است.

کاش پاهایم شکسته بود:

کنایه از اگر می دانستم نتیجه کار اینطور است هرگز نمی رفتم.

کاش دوقلو بودی:

کنایه از به شوخی، خودت تنها اینقدر لوس و بی مزه بودی.

کاسه از آش گرمتر:

کنایه از به دلسوزی بیش از اندازه تظاهر کردن

کاسه ای زیر نیم کاسه بودن:

کنایه از سری در پشت پرده وجود داشتن، راز مهمی در کار بودن

کاسبی کاه سابی است:

کنایه از زیرا به اندک سودا و خرید و فروشی قانع است.

کار یک شاهی صنار نیست:

کنایه از آن طور هم که تصور کرده ای کار آسانی نیست.

کاری را پخته کردن:

کنایه از مقدمات انجام و اجرای کاری را فراهم کردن

کار یکبار اتفاق می افتد:

کنایه از در هر کاری باید شرط احتیاط و پیش بینی را فراموش نکرد.

کار و بارش چاق بودن:

کنایه از دارای ثروت ومال فراوان بودن، همانند: دماغش چاق بودن

کاری بکن بهر ثواب ، نه سیخ بسوزد نه کباب:

کنایه از اگر واسطه کار خیری هستی انصاف و عدالت و حق را رعایت کن.

میخ دوز شدن (میخکوب شدن):

کنایه از محکم در جای خود ماندن، بشدت مات و مبهوت شدن.

میخ دو شاخ برزمین فرو نرود:

کنایه از با دوئیت و نفاق کاری از پیش نمیرود و منافع مشترک را از بین میبرد.

میخش قایم است:

کنایه از اساس کارش استوار است، پشتیبانش پر زور و قوی است.

میخ طویله پای خروس:

کنایه از کسی که قد کوتاه و پستی دارد، آدم قد کوتاه

میخواهد از آب بگذرد و پایش هم تر نشود:

کنایه از در پی سودجودیی می افتد ولی کمترین زحمت و خرجی را متحمل نیست.

میخواهی عزیز شوی یا دور شو یا کور شو:

همانند:آب که در گودال بماند می گندد، دوری و دوستی.

میدان دادن به کسی:

کنایه از فرصت کار و فعالیت به کسی دادن ، ا جازه زور آمایی دادن.

میدان را خالی دیدن:

کنایه از به هر عملی دست زدن، خود را مصون از دیگران دانستن.

میرزا بنویس:

کنایه از نامه نگاری که در نگارش هر مطلب تابع دیگری است و از خود اراده ندارد.

میرود از آسمان شوربا بیاورد:

کنایه از بسیار بلند قامت است ، روز بروز بلندتر میشود.

میرزا قلمدانی است:

کنایه از نویسنده کم مایه و بی سوادی است.

میرغضبی آهسته ببر ندارد:

همانند:دشمنی آهسته بزن ندارد.

میرزا قشمشم:

کنایه از آدمی با لباسهای جلف و قیمتی، لوس و خودخواه و بیکاره

رکاب دادن :

کنایه از سر موافقت داشتن – مطیع شدن

رگ خواب کسی را به دست آوردن:

کنایه از نقطه ضعف پیدا کردن- کسی را تابع اراده خود کردن

رگ دیوانگیش گل کردن:

کنایه از از شدت خشم دست به کارهای نامعقول و غیر طبیعی زدن

رگ غیرتش جنبید:

کنایه از حس شهامت و جسارتش تحریک شد.

رنگ به رنگ شدن:

کنایه از از شدت شرمندگی رنگ به صورت آوردن- تغییر رنگ رخسار

روبراه بودن:

کنایه از مرتب و آماده بودن – سرسازش داشتن

روبرو بودن به از پهلو بود:

کنایه از لذت هم صحبتی دو نفر و برخورداری از دیدن یکدیگر بیشتر و بهتر است

روبرو کردن :

کنایه از مواجهه دادن دو نفر برای کشف مطلبی

روبند کردن کسی:

کنایه از در پیشرفت کار خود از حجب و حیای کسی استفاده کردن

روده بزرگه روده کوچیکه را خورد:

کنایه از از شدت گرسنگی بیتاب شده – سروصدای شکم گرسنه درآمده

روده درازی کردن:

کنایه از یکریز حرف زدن – پرگویی و وراجی کردن

روز از نو روزی از نو:

کنایه از هرروز برای خود به تلاشی جداگانه نیاز دارد

روزه شک دار گرفتن:

کنایه از در امور و یا کارهای که احتمال شکست و زیان است وارد شدن

رو که بدهی آستر هم می خواهد:

کنایه از از خوشرویی و مهربانی کسی بهره جویی کردن

روغن چراغی ریخته وقف امامزاده :

کنایه از منت گذاشتن خشک و خالی و بی خاصیت

چاله چوله چیزی را پر کردن:

کنایه از نواقص را برطرف کردن ، قرضها را پرداخت کردن.

چاقو دسته خودش را نمی برد:

کنایه از هیچ آدم عاقلی به خودش زیان نمی زند، خویشاوند به خودی آزار نمیرساند.

چاردیواری اختیاری:

کنایه از محترم بودن خانه و زندگی هرکس، اختیار زندگی و محدوده خود را داشتن

چار میخه کردن:

کنایه از پی و پایه چیزی را محکم و استوار کردن ، محکم کاری کردن

چارتکبیر زدن :

کنایه از ترک کسی را برای همیشه گفتن، یکباره از چیزی چشم پوشیدن

چاه کن همیشه در ته چاه است:

کنایه از هر بدی و ظلم به دیگران در پایان گریبانگیر خود آدم میشود.

همانند:چه مکن بهرکسی،اول خودت دوم کسی.

چشم و همچشمی کردن:

کنایه از رقابت کردن با دیگران ، هم طرازی نمودن با اطرافیان

چشمها چهار تا شدن:

کنایه از دندش نرم میخواست چنین کاری نکند، از تعجب چشمها را گشاد کردن.

چشم وگوشی کسی باز بودن:

کنایه از از همه جا آگاه بودن، درجریان امور قرار داشتن، آدم با تجربه و فهمیده

چشم و گوش بسته :

کنایه از از هیچ جا و هیچ چیز باخبر نبودن، چیزی نیاموخته و بی تجربه

چشم ودل سیر است:

کنایه از به هیچ چیز اعتنایی ندارد، اختیار نفس خود را دارد

گاو بی شاخ و دم :

کنایه از آدم تنومند شوریده و احمق، همانند: غول بی شاخ و دم.

گاو پیشانی سفید:

کنایه از معروف و مشهور نزد همه، همه کس او را می شناسد.

گاو خوش آب و علف:

کنایه از کسی که از هیچ نوع خوردنی رو گردان نیست، هر چه پیشش ببیند بدون اکراه و با اشتهای تمام می خورد

گدا بازی درآوردن:

کنایه از مقابل دست و دلبازی ، خست و پستی به خرج دادن

گدا حیا ندارد:

کنایه از بر اثر تکرار خواهش و تمنا آبرویش ریخته شده و شرم نمی کند.

گذر پوست به دباغخانه می افتد:

کنایه از هر کسی سرانجام به نتیجه اعمال خود میرسد، بالاخره روزی بهم میرسیم.

همانند:كوه به كوه نمي رسه آدم به آدم ميرسه

گاهی به نعل و گاهی به میخ زدن :

کنایه از ضمن صبحت و گفتگو کنایه زدن ، همانند : از این شاخ به آن شاخ پریدن

گذشت آنچه گذشت :

کنایه از افسوس گذشته را نباید خورد ، همانند : تقویم پارسالی به کار نمی خورد.

گذشت بر گشت ندارد:

کنایه از بخشیده را پس نمی گیرند، بر آنچه بخشیدی چشم طمع نداشته باش.

گربه آمد و آن دنبه را برد:

کنایه از باید بجنبی و چاره کار خود کنی و گرنه ر نود از تو جلو می افتند.

گربه را دم حجله باید کشت:

کنایه از از آغاز هر کاری باید محکم کاری کرد.

گر تو بهتر می زنی بستان بزن:

کنایه از اگر فقط ادعا نمی کنی چرا کنار گود نشسته ای

عاشق چشم و ابروی کسی نبودن:

کنایه از مفت و مجانی برای کسی کار نکردن ، بی جهت برای کسی به آب و آتش نزدن.

عاشقی پیداست از زاری دل :

همانند:رنگ رخساره خبر میدهد از سرضمیر

عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد:

کنایه از به دست آوردن مطلوب خویش کار چندان آسانی نیست.

عاقبت به خیر شدن:

کنایه از به رستگاری و راه خوشبختی رسیدن

عاقبت جوینده یابنده بود:

کنایه از باجستجو و تلاش به مقصود خود نایل خواهی شد

عاقبت خشم پشیمانی است:

کنایه از از آدم خشمگین کارهای سرمی زند که سپس باعث ندامت اوست.

عاقبت گذر پوست به دباغ خانه می افتد:

کنایه از هر کسی باید روزی حساب اعمال خود را پس بدهد.

عاقل تا پی پل می گشت، دیوانه پا برهنه از آب گذشت :

کنایه از هر مشکل چاره ای دارد، اگر از راه ملایمت نشدباید جسارت به خرج داد.

عبای ملانصرالدین است:

کنایه از چند نفر به نوبت آن را می پوشند، همه از آن استفاده میکنند.

عجب کشکی ساییدم:

کنایه از همه چیز بر خلاف انتظار ما از آب درامد

عذر بدتر از گناه :

کنایه از در توجیه کار بد خود دلیل زشت تری آوردن

عروس تعریفی آخرش شلخته از آب درامد:

کنایه از با آنهمه تعریفش جنس نامرغوبی از آب درآمد

ضامن بهشت و دوزخش نیستم:

کنایه از من وظیفه خودم را به خوبی انجام میدهم وکاری به بد و خوب بعدش ندارم.

ضرب شستی به کار بردن:

کنایه از برای پیشرفت امر خود تدبیری به کار بردن، با هر حیله بر حریف غالب شدن.

ضرب دستش را چشیده است:

کنایه از برتری حریف خود را می داند و جرئت مقابله با او را ندارد.

ضرر را از هر کجا جلویش را بگیری منفعت است:

کنایه از آدم عاقل همینکه فهمید راهی را به اشتباهی رفته، برمی گردد.

طاق ابرو نمودن:

کنایه از کاری مخصوص زنان، عشوه گری کردن

طاقت کسی طاق شدن:

کنایه از بیقرار شدن ، آرام خود از دست دادن.

طبل زیر گلیم زدن:

کنایه از پنهان داشتن موضوعی که همه می دانند، پنهانکاری کردن

طرف کسی را گرفتن :

کنایه از پشتیبانی از کسی کردن، از کسی حمایت و طرفداری کردن

طشتش از بام افتاده :

کنایه از راز نهان کسی آشکار شدن، رسوا شده است

طی نکرده گز کردن:

کنایه از بدون مطالعه و نسنجیده دست به کاری زدن

طوق لعنت برگردن کسی افتادن:

کنایه از گرفتار زحمت و دردسر شدن، دچار همسر بد رفتار و بد اخلاق شدن

طناب گدایی کسی را بریدن:

کنایه از از ادامه کمک به کسی خود را رها ساختن

طمع زیاد مایه جوانمرگی است:

کنایه از ادم طمع پیشه غالبا جان خود را به خطر می انداز

نشخوار آدمیزاد حرف است:

کنایه از اگر پرگویی می کنم ایرادی ندارد، حرف زدن خود نوعی از سرگرمی است.

نشسته پاک است:

کنایه از به شوخی، شخصی است که به تمیزی بدن و جامه اش بی اعتناست.

نصیب کسی را کسی نخورد:

همانند:روزی کس را، کس نخورد.

نظر زدن :

کنایه از به چشم بد نگاه کردن، از نظر عوام چشم زخم بودن.

نشادرش تند است:

کنایه از به شوخی، در کارها شتاب وعجله میکند

نسیه آخر به دعوا رسیه:

همانند:معامله نقدی بوی مشک میدهد.

نزن در کسی را تا نزنند درت را:

همانند:چو بد کردی مباش ایمن ز افات

نشترش بزنی خونش درنمی اید:

کنایه از در نهایت خشم و عصابیت است، سخت آشفته است.

نرم کردن:

کنایه از شخصی را به منظور خاصی مطیع و رام خود کردن

نرم نرم پوست کندن:

کنایه از آرام آرام و به ملایمت کار خود را به ضرر دیگری فیصله دادن

خر ما از كره گي دم نداشت:

کنایه از از بچگي شانس نداشتن